سه‌شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۲

غزل نابی از بانوی سخنور سرزمین ما مهتاب ساحل




به قدری دوستت دارم که گرگی بچه آهو را
که دست عشقه پیچان‌ها تن عریان ناجو را

تو را آخر به باغ آرزویت می‌کشانم تا

بنوشی از لبان من شراب سرخ آلو را

اگرچه بی‌تو گم‌نامم ولی یک روز خواهی دید

چنان اسطوره ات سازم که یک "بیگانه"کامو را

برای ماهیان تشنه‌ی شعرم شبی باید
بریزی بوسه بوسه از لبت دریای آمو را

ترا حل می‌کنم در خود، برقصی بین رگ‌هایم
جدایی هیچ ممکن نیست این پیوند جادو را

ببخش این عاشق وحشی خود، لیلای بد خو را
به قدری دوستت دارم که گرگی بچه آهو را


ساحل

یاد چشمت

مرا یک جام ودکا یاد چشمت
کشاند تا کجاها یاد چشمت
ببینم اوج رویا،عمق مستی
دلانگیزاست و زیبا یاد چشمت

فرید رفیعی