سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

زمستان بگذرد........

زمستان بگذرد....
==========

تو باشی گر ، دلم تنها نباشد
اسیر ظلمات شبها نباشد
... گل وسبزه بروید ازقدومت
زمستان بگذرد سرما نباشد

****
فدای لعل خندانت شوم یار
بهار و ابر و بارانت شوم یار
زمستان بگذرد در روز نوروز
غزلخوان دو چشمانت شوم یار

****
چه می سوزم سرآپا آتشم من
ازاینجا تا ثریا آتشم من
زهجرش هیچ آرامی ندارم
ببین در فصل سرما آتشم من

فریدرفیعی

سرنوشت مشابه

چه شاد
چه سرمست
رقص کنان،چرخ زنان
فرود میآیند ازآسمان
دانه های برف...
...
... اما،همینکه به زمین میرسند
سر به بالش ناامیدی مینهند
آرام وساکت،گریه میکنند
وآب میشوند

شاید،
آگاه میشوند از درد
زین سفر بی بازگشت
اسارت در زمین تیره وپست
جائیکه درآن
شادی مکروه است و رقص حرام!!

یا شاید؛ دلهره دارند
از بازیچه شدن به دست طفلان
...لگدمال شدن زیرپای ناکسان

وچه سرنوشت مشابهی داریم بابرف...
وچه تفاوتی!
او فقط یک فصل بیشتر تاب نیآورد ورفت
وما فصل هاست این درد را میکشیم
واین دلهره را داریم
....
نه اختیارگریه
نه توان آب شدن!!

فریدرفیعی
24/11/90
دانه های برف
با احرام سپید


به طواف چشمان تو میآیند
و برقدمهای تو
سرسجده مینهند
... و در آتش عشق تو
آب میشوند

در اقلیم عشق تو

من یکی ازهمان دانه های برفم


خواهی نخواهی، آب میشوم
اما،
یک خواهش:
پامالم مکن...!

و خواهش نه

یک آرزو


شاید هم رویا


آنهم محال

مرا به باغ زلفانت راه بده



تا آنجا آب شوم!

فرید رفیعی
25/10/90


دوبیتی های چشمان

پلنگ چشم تو خوابم ربوده
زسرهوش و زدل تابم ربوده
بده جام لبهایت ،بگوتو
که مجنون ساغرنام ربودده

***

دوچشمت سومین جنگ جهانیست
شهید ضربتش این جان فانیست
دل من کشور هند و نگاهت
... هجوم لشکر شاه درانیست

* * *
نگاهی دیدمش،عمری تپدم
زتیر مژه اش،دردی چشیدم
نه تنها درد،بل شیرینتر از درد
زچشم شاعرش،شعری شنیدم

***
 دوچشمانت کتاب شعر ناب است

لبانت مخزن شهد وشراب است

شراب و شعر میخواهم من امشب

که از هجر رخت حالم خراب است

****

اسیر دام زلفان تو هستم

شهید تیغ مژگان تو هستم

چو آن اشکی که از چشمت فتاده

غریب کنج دامان تو هستم


فریدرفیعی

زنده گی

..........

باهمه بی عرضگی ما



و
بی مهری دنیا


زندگی باید کرد

تا آخر

تا مرگ

تا انتها!

فرید رفیعی

باسلام خدمت تمامی دوستان عزیزم!مدتی به دلایل متعدد نتوانستم سر بزنم. معذورم بدارید