سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

سرنوشت مشابه

چه شاد
چه سرمست
رقص کنان،چرخ زنان
فرود میآیند ازآسمان
دانه های برف...
...
... اما،همینکه به زمین میرسند
سر به بالش ناامیدی مینهند
آرام وساکت،گریه میکنند
وآب میشوند

شاید،
آگاه میشوند از درد
زین سفر بی بازگشت
اسارت در زمین تیره وپست
جائیکه درآن
شادی مکروه است و رقص حرام!!

یا شاید؛ دلهره دارند
از بازیچه شدن به دست طفلان
...لگدمال شدن زیرپای ناکسان

وچه سرنوشت مشابهی داریم بابرف...
وچه تفاوتی!
او فقط یک فصل بیشتر تاب نیآورد ورفت
وما فصل هاست این درد را میکشیم
واین دلهره را داریم
....
نه اختیارگریه
نه توان آب شدن!!

فریدرفیعی
24/11/90

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر